دانستنی هایی درباره امام حسن مجتبی علیه السلام(1)
چون امام حسن مجتبی علیهالسلام پا بر پهنه عالم خاکی نهاد، خانه حضرت فاطمه علیهاالسلام در انتظار گامهای نازنین پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم لحظه شماری میکرد. گویی تا آمدن آن وجود مبارک، حیرانی عظمت و جلال تولد آن
تهیه کننده: سیدامیرحسین کامرانی راد
منبع: راسخون
منبع: راسخون
فروغ نور
چون امام حسن مجتبی علیه السلام پا بر پهنه عالم خاکی نهاد، خانه حضرت فاطمه علیهاالسلام در انتظار گامهای نازنین پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم لحظه شماری میکرد. گویی تا آمدن آن وجود مبارک، حیرانی عظمت و جلال تولد آن مولود مبارک، به آرامش و سکون نمیرسید. اسماء، خادمه بزرگوار خانه وحی میگوید: چون به مبارکی تولد نور، حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم به منزل فاطمه علیهاالسلام آمد، فرمودند: ای اسماء! فرزندم را بیاور. من آن نوزاد پر نور و بهجت را چون گلی نو شکفته در میان پارچهای زرد رنگ نهاده، نزد آن حضرت بردم. هنگامی که نگاه پیامبر بدان غنچه تازه رسیده افتاد، پارچه را به دور افکند و فرمودند: نگفتم نوزاد را در پارچه زرد نپیچید؟ آنگاه پارچهای سفید به او پیچانیده، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه تلاوت فرمود. پس از گذشت هفت روز، امام را در پارچهای از حریر بهشتی که جبرئیل برای پیامبر هدیه آورده بود، پیچیدند و او را «حسن» نامیدند.شمایل آن حضرت
آن چنان که مورخان گفتهاند: امام حسن مجتبی علیهالسلام در صورت و سیرت و مجد و بزرگواری شبیهتر از همه مردمان به رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله وسلم بود. ایشان آیینه تمام نمای سیمای اخلاقی و سیره عملی جدش رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله وسلم بود. مردم سیمای پیامبر صلیاللهعلیهوآله وسلم را در سبط اکبرش حسن مجتبی علیهالسلام میدیدند. او رخسارهای سفید آمیخته به سرخی، چشمانی سیاه، گونهای هموار، محاسنی انبوه، گیسوانی پرپشت، اندامی متناسب (نه چندان بلند و نه چندان کوتاه)، شانهای عریض، سیمائی نمکین و چهرهای در شمار زیباترین چهرهها داشت.در دامن پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله وسلم
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله وسلم به امام حسن علیهالسلام علاقه بسیار داشتند و درباره ایشان میفرمودند:«بار الها، من او را دوست دارم پس تو هم او را دوست بدار و دوست بدار هر کس که او را دوست میدارد.» علاقه پیامبر به امام حسن علیهالسلام به قدری بود که گاه ایشان را به منبر میبردند و در همان حال برای مردم سخن میگفتند. پیامبر صلیاللهعلیهوآله وسلم با عنایت خاصی اصول و فروع دین را به او میآموخت و به تربیت ایشان اهتمام داشت. این شیوه تربیتی پیامبر صلیاللهعلیهوآله وسلم باعث شد که روح بلند و پاک او چونان آیینهای صاف وشفاف، افکار و رفتار پیامبر را در خود منعکس کند.بازی با پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم
بازی با فرزندان در سیره اولیای الهی، برای پیروان ایشان، هم درس فرزندداری است و هم مصداق بارز محبت و عطوفت با آنان. البته آنجا که این رابطه میان پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم و امام حسن و امام حسین علیهماالسلام باشد، عطر و بویی خدایی دارد. امام حسن مجتبی علیهالسلام دوران کودکی خویش را غرق در دریای محبت و مهربانی پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم گذراند. روزی در حال نماز امام مجتبی علیهالسلام به همراه امام حسین علیهالسلام بر پشت آن حضرت سوار شدند. چون آن حضرت سر از سجده برداشت، ایشان را به آرامی گرفت و وقتی دوباره به سجده رفت، باز بر پشت او سوار شدند. وقتی از نماز فارغ شد، یکی را بر زانوی راست و دیگری را بر زانوی چپ نشانید و فرمودند: «هر کس مرا دوست میدارد، باید این دو نور دیده را نیز دوست بدارد». نیز در روایتی دیگر آوردهاند: «امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بر پشت پیامبر صلیاللهعلیهوآله وسلم سوار میشدند و کودکانه طلب بازی میکردند و آن حضرت میفرمودند: «چه خوب مرکبی است مرکب شما».مهر الهی
اشتیاق پیامبر صلیاللهعلیهوآله وسلم به امام حسن علیهالسلام را افزون بر مهر خویشاوندی، باید در فطرت پاک و بیآلایش و اصالت ذاتی آن نور پاک جست و جو کرد. مهر و محبت آن حضرت به این فرزند و برادر کوچکترش تا حدی بود که همواره آنان را فرزندان خویش و خود را پدر ایشان معرفی میفرمود و بدینسان، والامقامی ایشان را به رخ مردمان میکشید و برتری آنان را گوشزد مینمود؛ چنان که در روایتی فرمودند: «فرزندان دختر هر کس به پدر خود منسوب میشوند، به غیر از فرزندان فاطمه علیهاالسلام که من پدر ایشانم». و در روایتی دیگر وقتی به آن حضرت گفتند: شما به امام حسن علیهالسلام توجه خاصی دارید، فرمودند: «این ریحانه من است».یک عمر غربت
دوران شیرین زندگانی امام حسن علیهالسلام هشت سال بیشتر به طول نینجامید. با رحلت جانگداز پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله وسلم و در پی آن شهادت مظلومانه مادر جوانش، نهال نوپای وجود آن حضرت نیز خزان گردید و طومار زیباترین و ماندگارترین لحظههای زندگی اش بسته شد. آغوش گرم و پر مهر پیامبر صلیاللهعلیهوآله وسلم در این هشت سال، پناهگاه محکم آن حضرت و صدف گوهر پرور وجود مادر در همین مدت کوتاه، پرورشگاه امن وامان او بود. پس از مادر، دوره تلخ زجر و تنهایی و مشاهده غربت پدر آغاز گردید. آن حضرت پس از تحمل 29 سال درد غریبی و تنهایی، شکافتن فرق نازنین امیرمؤمنان علیهالسلام را به چشم دید. این مسئله، خود آغازی بود بر درد طاقتفرسای بیوفایی و جور یاران سنگدل در ماجرای خلافت و صلح آن حضرت با معاویه که چون تیری زهرآگین دل و جان نازنیناش را آزرده ساخت تا اینکه پس از عمری رنج و غربت، با زهر جفای همسر خویش شربت شهادت نوشید و از جور روزگار خلاصی یافت.دو برادر؛ دو یار
فروتنی همراه با احترام، سیره اجتماعی مردان خداست که یکدیگر را برای رضایت الهی اکرام و احترام میکنند. سرّ این مطلب در آن است که غرض اصلی ایشان در روابط با یکدیگر، خشنودی پروردگار است، نه هواهای نفسانی و اغراض دنیوی. از همین رو، سن و سال در این میان نقشی ندارد. آنجا که پای رضای پروردگار کریم در میان است، بنده راستین، خود را در میانه نمیبیند و جز به کسب رضایت محبوب نمیاندیشد. از کریم اهلبیت، حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام روایت است که برادر کوچکتر خویش، حضرت اباعبداللّه الحسین علیهالسلام را چنان احترام و تکریم میفرمود که گویی امام حسین علیهالسلام از او بزرگتر است؛ چنانکه ابن عباس میگوید: وقتی راز این مطلب را از آن حضرت پرسیدم، فرمودند: «هیبت حسین علیهالسلام چون هیبت پدرم علی علیهالسلام مرا گرفته است». نیز ابن عباس در خبری دیگر میگوید: «امام حسن علیهالسلام در جمع یاران و دوستان، صفا و صمیمیتی خاص، و بر خوردی بیتکلف و خودمانی داشت، ولی چون حسین علیهالسلام وارد میشد، آن حضرت رفتار خویش را تغییر میداد».اکسیر محبت
مرکب سیر الی اللّه و بندگی عاشقانه و راستین، محبت «اللّه» و شیدایی به اوست و هر چه بوی دوست دهد، نزد جان و دل عابدان، گوارا و دوستداشتنی است؛ زیرا جلوهای از جمال پروردگار در آن میبینند و مشام جان را با آن به عطر و بوی دوست معطر میکنند. محبت اولیای الهی به یکدیگر، مصداق کامل دوست داشتن در مسیر رضای خداست و از همین مایه است علاقه پیامبر صلیاللهعلیهوآله وسلم به نور دیدگان خویش امام حسن و امام حسین علیهماالسلام . در روایت است که آن حضرت به امام علی علیهالسلام فرمودند: «ای علی! محبت این دو فرزند، محبت دیگران را برای من به فراموشی سپرد. همانا پروردگارم مرا امر فرموده تا ایشان را و هر که ایشان را دوست میدارد، دوست بدارم».نیز در روایتی دیگر که آن حضرت دست دو فرزند خویش را در دست گرفت و فرمودند: «هر که این دو و پدر مادر ایشان را دوست بدارد،در بهشت هم درجه من خواهد بود».
در بیکران حُسن حَسن
حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام که به کریم اهلبیت لقب یافت، عابدترین و زاهدترین مردمان زمان خویش بود. هنگام وضو رنگش زرد میشد وبدنش میلرزید و چون علت آن را جویا میشدند، میفرمودند: «کسی که میخواهد در برابر پروردگار عرش بایستد، حق دارد رنگ چهرهاش را ببازد و بدنش به لرزه درآید». آنگاه که به مسجد میرسید، سر به سوی آسمان بلند میکرد و میفرمودند: «معبودا! میهمان تو در آستانه بارگاهت است. ای احسان کننده کریم! گناهکاری به درگاهت آمده؛ پس در برابر زیباییهای خویش، زشتی هایی را که در وجود من سراغ داری، عفو فرمای».چون یاد مرگ میفرمود یا به قبر و قیامت میاندیشید، میگریست و آنگاه که ملاقات خویش را با پروردگار یادآور میشد، ناله میزد و از هوش میرفت. هنگام نماز، اعضای بدنش میلرزیدو هنگام یاد بهشت و دوزخ، مضطرب میگردید و از گرفتار شدن در جهنم به خدا پناه میبرد. امام حسن علیهالسلام حلمی فراوان و صبری حیرتانگیز داشت.
سیمای امام حسن علیهالسلام در قرآن
در جریان مباهله آمده است که وقتی حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله وسلم در دعوت سران ادیان دیگر به دین مبین اسلام، مسیحیان را دعوت نمود و آنان تکذیب کردند، قرار شد هر دو طرف با خانواده و فرزندان و خویشاوندان خود به خارج شهر بروند و هر کدام، لعنت خدا و عذاب الاهی را برای شخص دروغگو خواستار شوند. در جمع کوچکی که همراه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله وسلم به مباهله رفتند، امام حسن علیهالسلام نیز دیده میشد.همچنین آیه تطهیر، از جمله آیات معروفی است که در شأن اهلبیت علیهمالسلام نازل شده است و آنان را از هر گونه گناه پاک میداند. پس از نزول این آیه، از پیامبر صلیاللهعلیهوآله وسلم سؤال شد که این آیه در شأن کیست؟ حضرت فرمودند: در شأن من، علی علیهالسلام ، فاطمه علیهاالسلام و حسنین علیهمالسلام .
امام حسن علیهالسلام و پدرشان
حضرت علی علیهالسلام در همه امور، امام حسن علیهالسلام را در کنار خود داشت. وصیّتهای آن حضرت به امام حسن علیهالسلام معروف و مشهور است و در نهجالبلاغه به تفصیل بیان شده است. در روایتی از سلیم بن قیس آمده است: من شاهد بودم آن زمانی را که امیرمؤمنان علیهالسلام به فرزندش امام حسن علیهالسلام وصیّت نمود و بر این وصیّت تمام فرزندان خویش از جمله امام حسین علیهالسلام ، محمد حنفیه و رؤسای شیعه و اهلبیت خویش را گواه گرفت. سپس ودایع امامت، مانند کتاب و سلاح را به امام حسن علیهالسلام داد و به وی فرمودند: «ای فرزندم! پیامبر گرامی به من دستور داد تا به تو وصیّت کنم و سلاح و کتابم را به تو بدهم. نیز آن حضرت به من دستور داد به تو بگویم که هر گاه مرگت فرا رسید، آنها را به برادرت حسین علیهالسلام تحویل دهی و امامت را به وی بسپاری».نمونه هايى ازفضائل وسيره فردى امام حسن مجتبى(علیه السلام )
ذكاوت امام حسن مجتبى (علیه السلام )
حضرت مجتبى صلوات الله عليه در سن هفت سالگى در مجلس حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر مىشد، آيات وحى را كه تازه نازل شده بود ياد مىگرفت و در خانه براى مادرش فاطمه (سلام الله علیها) مىخواند، هر وقت اميرالمؤمنين (علیه السلام ) داخل خانه مىشد مىديد كه فاطمه زهرا آيات را مىخواند. مىفرمودند: چه كسى اينها را به تو ياد داد حال آنكه امروز نازل شده است ؟حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) جواب مىداد: فرزندت حسن، روزى اميرالمؤمنين (علیه السلام ) در خانه مخفى شد كه ببيند حضرت مجتبى چطور آيات وحى را مىخواند، حسن (علیه السلام ) داخل شد، آيات وحى را ياد گرفته بود، ولى تا خواست بخواند مضطرب شد و نتوانست، مادرش از اضطراب وى تعجب كرد، حضرت مجتبى جواب داد:
اى مادر بيانم كوتاه آمد، زبانم بند شد، ظاهراً يك مرد بزرگوارى مرا زير نظر دارد و به من گوش مىدهد. در اين هنگام اميرالمؤمنين (علیه السلام ) از پس پرده خارج شد و فرزند عزيزش را بوسيد و مورد تفقد قرار داد: «قال يا اُمّاه قلّ بيانى و كَلّ لِسانى لعلّ سَيّداً يَرْعانى» 1 حضرت مجتبى صلوات الله عليه از اول آشنا به آيات وحى و داراى ذكاوت خاصى بود.
حلم
يك نفر از اهل شام وارد مدينه شد، حضرت مجتبى (علیه السلام ) را ديد كه بر مركبى سوار است و چون تحت تأثير تلقينات شوم بنى اميه قرار گرفته بود، شروع به ناسزا گفتن كرد، او تند تند اسائه ادب مىكرد، امام(علیه السلام ) هم چيزى نمىگفت. تا وقتى كه مرد شامى آرام شد.حضرت مجتبى كه درد او را مىدانست بر او سلام كرد و خنديد و فرمودند: يا شيخ گمان مىكنم غريب هستى، شايد امر بر تو مشتبه شده است اگر بخواهى گذشت كنيم از تو گذشت مىكنيم، اگر از ما چيزى بخواهى بتو مىدهيم، اگر راهنمائى بخواهى راهنمائيت مىكنيم، اگر از ما مركبى بخواهى براى تو مركب مىدهيم، اگر گرسنه باشى، سيرت مىگردانيم اگر عريان باشى لباست مىدهيم، اگر محتاج باشى بىنيازت مىكنيم، و اگر حاجتى داشته باشى آنرا بر مىآوريم و تا در مدينه هستى اگر در خانه ما ميهمان باشى براى تو بهتر خواهد بود، چون منزل ما وسيع و امكانات ما بسيار و موقعيت ما گسترده است .
مرد شامى از شنيدن اين سخنان به گريه افتاد، سپس گفت: گواهى مىدهم كه تو خليفه خدا در روى زمين هستى، خدا داناتر است كه رسالت خود را در كجا قرار بدهد، تو و پدرت مبغوضترين خلق در نزد من بوديد ولى فعلاً محبوبترين خلق خدا در نزد من هستيد:
«ثم قال أَشهدُ انّك خليفةُ اللّه فى ارَضه، اللّهُ اعلم حيث يجعل رسالته ،كنت أَنت و ابوك ابغضُ خلق اللّهِ الىّ و الان أَنت اَحبّ خلق اللّه الىّ».
سپس آن مرد وسائل خويش به خانه آن حضرت آورد و تا در مدينه بود ميهمان آن حضرت بود و بر محبت اهل بيت (علیه السلام ) معتقد شد.2
نگارنده گويد: معاويه و پيروان او درباره اميرالمؤمنين صلوات الله عليه و اهل بيت او، چنان تهمتهائى بستند و چنان ناروائيها نسبت دادند كه عقل متحير است و توانست ناسزاگوئى به آن حضرت را رسميت بدهد، امام مجتبى (علیه السلام ) احساس كرده كه اين آدم ذاتاً بدجنس نيست ولى تحت تأثير تبليغات سوء قرار گرفته است، لذا با حلم و بردبارى او را معالجه فرمود.
درياد حق
امام صادق (علیه السلام ) مىفرمايند: پدرم از پدرش به من حديث كرد كه: حسن بن على بن ابيطالب (عليهما السلام) از همه اهل زمان خود عابدتر بود، به زهد و بى اعتنائيش به دنيا و فضيلتش كسى نمىرسيد، چون به حج مىرفت، پياده مىرفت و گاهى پا برهنه مىرفت. چون مرگ را ياد مىكرد مىگريست، و چون قبر را ياد مىآورد گريه مىكرد، وقتى بعث و قيامت را ياد مىنمود اشك مىريخت، وقتى كه گذشتن از صراط را ياد مىآورد مىگريست وقتى كه در مقابل خدا قرار گرفتن را ياد مىآورد فرياد مىكشيد و بيهوش مىشد.چون به نماز مىايستاد مفصلهاى بدنش به حركت در مىآمد و چون بهشت و جهنم را ياد مىكرد مانند انسان مار زده مضطرب مىگشت، هر وقت به وقت خواندن قرآن به «يا ايها الذين آمنوا» مىرسيد، مىگفت: لبيك اللهم لبيك.
در هيچ حالى او را نديدند مگر آنكه خدا را ذكر مىكرد. در سخن گفتن راستگوترين مردم و در بيان مطلب فصيحترين آنان بود. روزى به معاويه گفتند: اى كاش حسن بن على ابيطالب را بگوئى به منبر برود و سخن بگويد، تا معلوم شود كه سخن گفتن نمىتواند، معاويه از آن حضرت خواست تا منبر برود و سخن گويد، امام سلام اللّه عليه برخاست و به منبر تشريف برد، خدا را حمد كرد و ثنا گفت. آنگاه فرمودند:
«يا ايها الناس من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى فانا الحسن بن على بن ابيطالب و ابن سيدة النساء فاطمة بنت رسول الله (ص)، انا ابن خير خلق الله، انا ابن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) انا ابن صاحب الفضائل، انا ابن صاحب المعجزات، و الدلائل، انا ابن اميرالمؤمنين، انا المدفوع عن حقى، انا و اخى الحسين سيدا شباب اهل الجنة، انا ابن الركن و المقام، انا ابن مكة و منى انا ابن المشعر و العرفات...»3
آن حضرت در مقابل خصم، همه كمالات و فضائل را به خودش اختصاص داد كه يعنى: كسى به مقام آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نمىرسد.
انفاق همه مال و نصف مال در راه خدا
حضرت مجتبى صلوات الله عليه در احسان و انفاق در راه خدا قدمى برداشت كه منحصر به فرد و از فضائل اختصاصى اوست و آن اينكه: دوبار همه دارايى خويش و سه بار نصف مال خود را در راه خدا انفاق و احسان نمود اين مطلب مورد تصديق همه است، شيعه و اهل سنت آنرا در كتابهاى خود نقل كردهاند، عبارت عربى روايت چنين است:«خرجَ الحسنُ (علیه السلام ) من ماله مرّتين و قاسم لله ماله ثلاث مرّات حتّى انه كان يعطى نعلاً و يمسك نعلاً و يعطى خفاً و يمسك خفاً» يعنى: وقتى كه نصف مال خود را در راه خدا مىداد چنان دقت مىكرد تا جائى كه يك نعلين و چكمه را مىداد و يك نعلين و چكمه را براى خود نگاه مىداشت.
رجوع شود به بحار ج 43 ص 339 و 357، مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 14 فصل مكارم اخلاق، تذكرة سبط ابن جوزى ص 112 حالات امام حسن (علیه السلام ) صواعق المحرقه ابن حجر حالات امام حسن (علیه السلام )، فصول المهمه ابن صباغ ص .138 تاريخ الخلفاء سيوطى ص 73، نورالابصار شبلنجى ص 108، اين روايت از حضرت صادق صلوات الله عليه به نقل مناقب با اين لفظ نقل شده است:
«قال الصادق (علیه السلام ) ان الحسن بن على عليهما السلام حجّ خمسة و عشرين حجّة ما شياً و قاسم الله تعالى ماله مرّتين و فى خبر قاسم ربه ثلاث مرّات و حجّ عشرين حجّة على قدميه».
عمل طاقت فرسا
از جمله فضائل حضرت مجتبى صلوات الله عليه آن است كه: بيست و پنج بار پياده به زيارت كعبه رفت با آنكه مركبهاى خوب با او برده مىشد ولى بعلت «افضل الاعمال أحمزُها» 4 مسافت چهار صد و پنجاه كيلومتر راه را زير اشعه سوزان آفتاب و روى سنگريزههاى داغ، پياده مىپيمود تا رضايت خدا را بيشتر فراهم آورد.و چون اين كار تصنّعى نمىتواند باشد، ايمان قوى و خلوص كامل لازم دارد، معاويه كه مىخواست براى خودنمائيى كارهاى خوب انجام دهد، نتوانست اين كار را بكند و حسرت مىكشيد و مىگفت: بر چيزى غمگين نيستم مگر به آنكه نتوانستم پياده به حج روم ولى حسن بن على (عليهاالسلام) بيست و پنج بار پياده به مكه رفت. 5
جريان بيست و پنج بار به مكه رفتن را شيعه و اهل سنت در كتابهاى خويش نقل كرده و فريقين آنرا مسلم دانستهاند، اينك به بعضى از تعبيرها اشاره مىشود:
«قال الصادق (علیه السلام ): ان الحسن بن على عليهما السلام حج خمسة و عشرين حجة ماشياً و قاسم الله ماله مرتين 6.
در روايت عبدالله بن عبيد بن عمير آمده: «قال لقد حج الحسن بن على خمساً و عشرين حجة ما شياً و ان النجائب لتقاد معه» 7.
ناگفته نماند در مناقب و انوار البهيه و تاريخ الخلفاء و صواعق ابن حجر و اخبارالدول قرمانى ص 106 چنانكه گفته شد بيست و پنج بار نقل شده، سبط ابن جوزى در تذكره ص 178 و سيد مؤمن شبلنجى در نور الابصار ص 108 و ابن طلحه در مطالب السؤول ص 67 بيست بار گفتهاند.
خوف از محشر
حضرت رضا از پدرانش صلوات الله عليهم نقل مىكند: چون رحلت امام حسن (علیه السلام ) نزديك شد، گريه كرد، گفتند: يا بن رسول الله آيا با آن منزلت كه نسبت به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) دارى گريه مىكنى؟! با آنكه آن حضرت در تقرب تو نسبت به او، چيزها گفته است؟! بيست بار پياده به حج رفته و سه بار هر چه داشتهاى در راه خدا انفاق نمودهاى حتى يك نعلين را؟! فرمودند: فقط براى دو چيز گريه مىكنم: وحشت موقف قيامت و مفارقت دوستان «فقال انّما أبْكى لخصلتين: لهَول المَطْلَع و فراق الأَحبّة»8دانش و آگاهی از اسرار
امام حسن علیهالسلام از آگاهترین و دانشمندترین افراد زمان خود بود و آثار دانش، از کودکی در چهره مبارکش دیده میشد. علاقهمندی به علمآموزی، در کودکی او را برآن میداشت که هر روز در مسجد حضور پیدا کند و سخنان وحی را به خاطر بسپارد و برای مادر بازگو کند.آوردهاند که روزی دو نفر نزد ایشان آمدند. حضرت به یکی از آن دو نفر فرمودند: دیروز با فلان کس درباره فلان مطلب این چنین گفتهای؟ او با شگفتی به دوستش گفت: گویی او اسرار را میداند. سپس حضرت در بیان آگاهی از اسرار و دانش امام معصوم فرمودند: «ما امامان معصوم، هر چه در شب و روز اتفاق میافتد، میدانیم. خداوندِ بزرگ حلال و حرام و همه دانشها را به پیامبر آموخت، آن گاه او کل دانش خود را به علی علیهالسلام آموزش داد».
تواضع پیشوای دوم
در روایات آوردهاند که امام حسن علیهالسلام بر جمعی از فقرا عبور کرد که روی زمین نشسته و تکّههای نانی در پیش روی خود گذاشته بودند و پس از آن میخورند. چون آن حضرت را دیدند، تعارف کرده، گفتند: ای پسر رسول خدا، بفرما. امام پیاده شد و فرمودند: «به راستی که خدا مستکبران را دوست نمیدارد» و سپس شروع کرد به خوردن غذای آنان و چون سیر شدند، آنها را به مهمانی خود دعوت کرد و پس از پذیرایی و اطعام؛ بر تن آنان لباس پوشانید. سپس فرمودند: «فضیلت و برتری از آن آنهاست؛ زیرا آنها به غیر از آن چه ما را بدان پذیرایی و اطعام کردند، چیزی نداشتند، ولی ما بیش از آن چه دادیم، باز هم داریم»!حكومت و سياست در سيره امام حسن (علیه السلام )
حضرت امام حسن مجتبى (علیه السلام ) بعد از شهادت پدرش على (علیه السلام ) مدت شش ماه يا هفت ماه و هفت روز، كشور اسلامى را اداره كرد و از مردم بيعت گرفت ; بيعت يك سنت عربى بود كه در كارهاى مهم مانند سلطنت و امارت اجراء مى شد، زيردستان بويژه سرشناسان ، بيعت و موافقت به امير يا سلطان مى دادند، و مخالفت بعد از بيعت عار و ننگ قومى بود، و مانند تخلف از امضاى قطعى ، جرم مسلم شمرده مى شد، و در سيره ى پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله و سلم ) نيز در جايى كه به اختيار و بدون اجبار انجام مى يافت ، اعتبار داشت ، و حضرت مجتبى بعد از گرفتن بيعت از مردم كه امامت و حكومتش بحسب ظاهر نيز رسميت يافت ، تمامى واليان و كارگزاران پدرش را از نظر حكومتى ابقاء نمود.حضرت امام حسن (علیه السلام ) هنگامى عهده دار امر خلافت اسلامى گرديد، كه مجتمع آن روز را گروهى آشفته و سست ايمان دنياپرست و دغلكار تشكيل مى داد، و تن آسايى ، تجملّ پرستى و دنياطلبى ، جاى مجاهدت ، پاكبازى ، زهد و ساده زيستى را گرفته بود، و شعله فضليت و تقوا رو به خاموشى مى رفت . امام مجتبى (علیه السلام ) بلافاصله براى نابود ساختن رژيم غير اسلامى و ضد انسانى معاويه ، همت گماشت و لشكرى ];ك ك را كه پدر بزرگوارش براى نبرد با رژيم شام آماده كرده بود، براى جنگ سازمان داد. اما اين ارتش سست اراده و متفرق كه اصلاً روحيه ى جنگى نداشت ، هرگز شايسته ى اداى فريضه ى جهاد نبود. كارشكنى هاى خوارج از سويى ، و سستى و بى ارادگى گروه غارتگرى كه مطيع محض رؤساى قبايل خود بودند، از سوى ديگر ارتش حضرت امام حسن (علیه السلام ) را از درون پوك و متلاشى ساخته بود.
امام به ناچار با چنان لشكر بى سامان و بى روحيه ، از كوفه بيرون شد، و در اردوگاه نخيله اردو زد، حضرت ، حكَم كندى را با چهار هزار كس به مقابله ى لشكر معاويه فرستاد، ولى اين فرمانده خيانت پيشه ، با دريافت پانصد هزار درهم ، به لشكر دشمن پيوست آنگاه ستون بعدى متشكل از چهار هزار لشكر بفرماندهى يك سردار مرادى از نوگسيل داد، اما كيسه هاى پول معاويه او را هم فريفت و تسليم سپاه شيطان شد. در اين جا امام پس از مطالعه ى كافى ، پسر عموى پدرش عبيدالله ابن عباس را كه در زمان على (علیه السلام ) والى يمن بود، و سپاهيان خونخوار معاويه دو فرزند خردسالش را در دامان مادر كشته بودند، با سپاهى گران به جنگ معاويه فرستاد، و از او براى پايدارى در جنگ پيمان هاى محكم گرفت ، عبيدالله با آن كه قلبش مالامال از كين و عداوت معاويه بود هم در برابر يك ميليون درهم و وعده ى فرماندهى يكى از ولايات شام ، شبانه به اردوگاه معاويه پيوست و لشكريان صبح هنگام خيمه ى فرماندهى را بدون فرمانده ديدند.
اين خيانت هاى پى درپى و تبليغات ستون پنجم دشمن و نفاق افگنى هاى جاسوسان معاويه آن چنان اثرات سوء خود را ظاهر ساخت كه لشكريان امام حسن (علیه السلام ) حاضر به جنگ نمى شدند كه هيچ بلكه اردوگاه امام را بغارت گرفتند، و عبا و سجاده ى امام را بردند، و در آن گيرودار، در اثر حمله ى ناگهانى تروريست هاى معاويه ، آن امام زخمى شد، و از توطئه ى دادن آن حضرت به معاويه با خبر گرديد.
در چنين موقعيت خطرناك بود كه نامه ى معاويه به امام حسن (علیه السلام ) رسيد، كه فرماندهان قبايل و سران سپاهت همه به من تسليم شده اند، و امام (علیه السلام ) كاملاً از بى وفايى و نابكارى ارتش كوفه مطلع گرديد، در اين نامه معاويه از حضرت حسن مجتبى (علیه السلام ) تقاضاى صلح كرده بود. در چنين شرايطى كه جان و هسته ى مقاومت در خطر نابودى است ، سياست سالم و معقول اقتضا مى كند كه با امضاى قرارداد صلح خود و آن عده از تربيت يافته گان خود را از خطر نابودى قطعى نجات داده و در انتظار روزى باشند كه زمينه ى مناسب تر فراهم آيد. اگرچنين شرايطى براى ];ّّ حضرت على (علیه السلام ) هم پيش مى آمد، صلح مى كرد،و قواى نظامى على الاكثر، از جنگ و مقاومت سرباز مى زدند، چنان كه حضرت وقتى كه آن ها را به جنگ تحريص مى كرد، مى گفتند البقيه البقيه ، يعنى ما مى خواهيم باقى بمانيم . اگر چنانچه اين نيرو تن بذلت نمى دادند، شكست لشكر شام قطعى بود، زيرا آنان در صفين ضرب ششت لشكر عراق را ديده بودند.
وقتى كه دوره ى 250ساله ى امامت را بررسى نماييم ، طلايى ترين دوره همان چهار سال و نه ماه مدت خلافت اميرالمؤمنين (علیه السلام ) است و همين شش يا هفت ماه خلاف امام حسن (علیه السلام ) كه با همه ى كوتاهى و دردسرها و موانعى كه ازلازمه ى يك حكومت انقلابى است ، با اعمال روش هاى انسانى و عدالت مطلق ، و رعايت ابعاد گوناگون اسلام در زندگى جامعه ، همراه با قاطعيت و صراحت و جرأت ، در اين دوره درخشيده و نمونه ى بوده است براى حكومت ها و نظام هاى اجتماعى بشر و درقرن هاى بعد همواره همچون خاطره هاى گرمى از آن دوره ياد مى شده ، و دريغ آن روزگار خورده مى شده ، و رژيم هاى زمان هاى بعد در مقايسه با آن دوره هميشه محكوم بوده است ، و امامان شيعه در راه زنده كردن چنين حكومتى به اشكال گوناگون تلاش مى كرده اند.
در عين حال درس و تجربه ى آموزنده اى بود كه مى توانست وضع و حال يك انقلاب صددرصد اسلامى را در ميان جامعه و مردمى تربيت نيافته و به انحراف كشانده شده نشان دهد و از آن روز به بعد روش هاى دراز مدت و همراه با تربيت هاى دشوار و سخت گيرانه ى حزبى بر امامان بعدى تحميل گرديد.
پس از صلح امام حسن (علیه السلام ) كارهاى نيمه مخفى و برنامه هايى كه هدفش ، تلاش براى بازگرداندن قدرت به خاندان پيامبر در فرصت هاى مناسب بود، آغاز شد كه با پايان يافتن زندگى شرارت آميز معاويه زمينه ى فرار رسيدن چنين آرمانى فراهم بود.
همين بود كه پس از حادثه ى صلح امام حسن (علیه السلام ) اقدام بسيار مهمى كه انجام گرفت ، گسترش انديشه ى شيعى و سر و سامان دادن به جمع پيوسته و باور مندى بود كه اكنون بر اثر سلطه ظالمانه اى خلفاى اموى ، و فشارى كه بر آنان وارد مى آمد، مى توانست از تحرك و ديناميسم بيشترى برخوردار باشد و همواره چنين است كه اختناق و فشار بجاى آن كه عامل گسيختگى نيروهاى منسجم و تحت فشار باشد، موجب هرچه پيوسته تر و راسخ تر و گسترده تر شدن آنان مى شود.
جمع آورى نيروهاى اصيل و مطمئن شيعى ، و حراست آنان از گزند توطئه هاى بى امان ضد شيعى دستگاه اموى و گسترش تفكر اصيل اسلامى ، در دايره ى محدود ولى پر عمق ، جذب نيروهاى بالقوه و افزودن آنان به جمع شيعيان ، اقدام بموقع و مناسبى بود براى منفجر ساختن نظام جاهلى بنى اميه ، و جايگزين ساختن نظام صحيح اسلامى . استراتيژى امام حسن (علیه السلام ) و آخرين علتى كه پذيرش صلح را براى آن حضرت اجتناب ناپذير مى ساخت ، همين بود.
گويا به همين جهت كه مبارزه ى علنى كار به جايى نمى برد، پس از حادثه ى صلح ، وقتى جمعى از شيعيان بسر كردگى مسيب ابن نجبه و سليمان ابن صرد خزاعى به مدينه كه امام تازه از كوفه بدان جا باز گشته بود، و آن شهر را مجدداً پايگاه فكرى و سياسى خود قرار داده بود، نزد آن حضرت رفتند و پيشنهاد بازسازى قواى نظامى و تصرف كوفه و حمله به سپاه شام را مطرح كردند. امام آن دو نفر را از ميان جمع برگزيد و نزد خود به خلوت خواند، و با بيانى كه از هيچ روى از كم و كيف آن اطلاعات در دست نيست ، آنان را به نادرستى اين نقشه قانع ساخت ، و آنان هنگامى كه نزد ياران و همسفران خود، بازگشتند به سخنان سربسته و كوتاه فهماندند كه موضوع قيام نظامى منتفى است و بايد به كوفه برگردند و به كار خود مشغول شوند.
با توجه به اين نكته است كه برخى از مؤرخين هوشيار معاصر عرب ، معتقد شده اند كه نخستين سنگ بناى تشكيلات سياسى شيعه ، در همان روز و در همان مجلس نهاده شد كه اين دو چهره ى معروف ، با امام حسن (علیه السلام ) ديدار و مذاكره كرده اند.
يكى از آن سخنان كه امام در جمع دوستان خود مطرح كرده است ، اين است :
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}